Wednesday, September 27, 2006

Time of Frustration…


Through out my life since I left Iran around 19 years of age I have trained myself to abstinence and mortify myself of what my heart and conscious tells me to do! simply by staying on the course and hoping to end up comforting zone! don't know may be I am right may be wrong! by I am not looking for any conflict! note to myself!
...
Today, it was frustration day, just nothing works, after a presentation, I tried to do a simulation of one of the group leaders who is going to a conference, and no luck, it didn’t work. The work of mine is stuck and I was suggested to do things I have no idea how to do! Quite frustrated! Life has high and low points and now I am at low points! very similar to the water which goes around rocks up and down!!

Sunday, September 24, 2006

Taking a hike to the Fryberg




Arzam be hozare anvareton keh: I went hiking this Sunday with my coadvisor. My co-advisor is a 50 years of age guy who is quite active. A skillful skier, who used to be appearetly in Swiss acrobatic Ski team. Anyhow, on Friday if I wish to join him and his wife with some Friends (which turn to be the sister of his wife and her husband) for a hike. I went along and these are some photos I took.
interesting, I could not see any person between 18 to 30. All people were over 40 or little childern! I think those middle ages and young people have better things to do than take a hike!!:)

Thursday, September 21, 2006

1. Not having time and lust to write about something is a pain!:)

anyhow Once again I am cutting and pasting Molla Hassani work here, hope you enjoy it as much as I did.

چرا از ايران خارج شدم(۴)

یکی دیگر از دلایل خروج از ایران این بود که آقا جان! نمی تونستیم واسه زندگی خودمون برنامه ریزی کنیم.

زندگی در ایران مثل بازی مار و پله است. گاهی یهو میری بالای بالا. گاهی هم یهو از آن بالا با مخ میخوری زمین. البته بیشتر میخوری زمین تا بروی بالا. برنامه ریزی و زمانبندی و این جور قرتی بازیها در ایران جواب نمیدهد. تنها فرق زندگی ما با بازی مار و پله این بود که تعداد مارها بیش از حد تصور است و مرتب از قسمتهای پایین و بالا تنه نیش​مان میزدند و بخاطر همین وضعیت هردم بیلی بود که هیچوقت به اهداف خود نمی​رسیدیم.

این مشکل هم مانند بقیه مشکلات ریشه در نحوه تربیت دارد و باورهای مذهبی هم آنرا تشدید میکند. نیروهای ماورالطبیعه بیش از واقعیات روی زمین در برنامه​های زندگی ما نقش دارند. پدران و مادران و معلمان ما هم خود الگوی بی نظمی و بی برنامگی بودند.

حتما به یاد دارید در دوران دبستان يک برنامه هفتگی داشتيم که روزها و ساعات مختلف را که چه درسی داريم نشان میداد. مثلا شنبه زنگ اول نقاشی - زنگ دوم فارسی - زنگ سوم حساب و غیره. بارها اتفاق می​افتاد که معلم با نيم ساعت تاخير وارد کلاس ميشد و می​پرسيد: خب. بچه​ها اين ساعت چی داريم؟ (خود این سوال نشان میداد که معلم چقدر از برنامه بی​اطلاع است. اصلا تو که نمیدونی چی میخواهی درس بدی چطوری میایی سرکلاس)
در جواب معلم ما همه با هم پاسخ ميداديم: درس شيرين نقاشی.
معلم ميگفت: بچه​ها دفتر نقاشی​هايتان را جمع کنيد و کتاب رياضی تان را باز کنيد! چون در رياضی عقب هستيم اين ساعت را ميخواهيم رياضی کار کنيم.
آن معلم نميفهميد که با اين کارش تخم هردم بيلی و بی برنامگی را در روح ما ميکارد. ناخوداگاه به ما تفهيم ميشد که اين برنامه​ها الکی است. کارها مطابق تشخیص افراد بجلو میرود نه طبق برنامه از قبل تنظیم شده. خلاصه ما توی اين محيط و با اين فرهنگ بزرگ شديم.
در پرتو همین نحوه تربیت است که هميشه نيم ساعت ديرتر به قرارهايمان می​رسيم چون تصور ميکنيم مثلا وقتی قرار است ساعت هشت در جايی حاضر باشيم تا ساعت هشت و نيم هم اجازه داريم خودمان را به آنجا برسانيم. آنچه که در زندگی ما قابل پيش بينی نيست آينده است. نميدانيم فردا چه اتفاق عجيب و غريبی ممکن است رخ بدهد و اصولا در کجای جغرافيا قرار خواهيم داشت.

تصميم ​های مهم در زندگی ما وابسته بود به عطسه کردن و يا سرماخوردگی هریک از مسولان. مثلا بعضی روزهای شنبه قيمت دلار يهو بالا ميرفت. می​پرسيديم :آخه چرا؟ مگر چه اتفاقی در اقتصاد کشور یا روابط بين اللمللی رخ داده؟ ميگفتند: مگر خطبه​های نماز جمعه ديروز زا گوش نکردی؟ آيت الله جنتی به آمريکا بد و بيراه گفت!
خدا نکند یک بدبختی مقاله ناجوری می​نوشت. کاریکاتور ناجوری می​کشید. حرف نامربوطی می​زد. فیلم ناجوری می​ساخت. یکدفعه مملکت تعطیل میشد و بازاریان و حوزه​های علمیه حجره​ها را قفل میکردند و برای حفظ حریم انقلاب به خیابانها می​آمدند. کار و کاسبی و زندگی مردم مختل میشد.
ای بابا! عجب پارامترهايی توی زندگی ما دخيل بود.
يکروز قرار مهمی با کسی داشتم . برای اينکه بموقع به سر قرار خودم برسم مقداری زودتر از خانه بيرون آمدم. فاصله منزل تا محل ملاقات فرض کنيد نيم ساعت بود. من دوساعت زودتر از خانه بيرون زدم. ( در ایران ضریب تصحیح خطای برنامه​ریزی چهارصد - پانصد در صد است یعنی شما برای اینکه بموقع به قرار خود برسید باید همه زمانها را در عدد ۴-۵ ضرب کنید. شاید انشالله بامید خدا سر موعد برسید) در بين راه ديدم عجب ترافيک وحشتناکيه. بعد از مدتی انتظار ديدم نخير خبری از گشايش نيست. ماشين را توی يک کوچه فرعی پارک کردم و شروع کردم پياده​ ادامه راه را رفتن. کمی جلوتر که رفتم ديدم برادران بسيجی وسط خيابان دارند نماز جماعت ميخوانند! برای چی وسط خيابان؟ مگر مسجد توی اين کشور قحط است؟ يکی گفت برای زنده کردن فرهنگ نماز در جامعه اينکار را ميکنند! آنهم وسط روز و در شلوغترين خيابانهای تهران. به​به! بنازم به اين همه شعور اجتماعی. مردم از کار و زندگی خود ساقط ميشوند و عمر و وقتشان توی ترافيک تلف ميشود که چی؟ آقايان ميخواهند فرهنگ نماز را در ما زنده کنند.

خلاصه مملکت دیمی میشود دقیقا مثل کشت دیمی که همه چیز درگرو نزولات آسمانی و امدادهای غیبی است. اگر باران بیاید همان مقطع زمانی اوضاع خوبست و اگر آسمان قهر کند باید از گرسنگی مرد يا سماق مکید.

Monday, September 18, 2006

Something that we should talk about...

1. After the fight with sever stinky smell of Chinese food and considering all people going abroad are crazy or contagious with HIV , let's get to real news that is Anousheh Ansari childhood dream to go to space has been fulfilled, today.
Attention all women in Iran, you can do it! anything you wish! I am telling you!
you can just do it!
She will carry both Iranian and American flag on her arms. I saw her interviewed by CNN today. It was quite interesting she has been in US since she has been about 16 years of age (considering she is 40), she still has quite Persian accent when talking English!:) but hey who am I to say anything! she is millionar:))
Go, Ansari go!

2. Just a ordinary joke for all I heard couple of days ago:

A guy sees a very beautiful woman in a party, He walks towards her and tells her with lots of passion:"Do you believe in love at the first sight?".
The woman replies:" No!!"
So, I will come back later, says the guy!!!:D

Sunday, September 17, 2006

why this scent?!

1. I have a sensitive nose! On many occasions I smell things that someone else can hardly smell! And this is a major problem!
Currently, I live with a Chinese guy first generation. About 2 days ago I realized what is the smell that whenever I walk in to the apartment I smell it so strongly. Ok, let me start from beginning!

There are 3 Chinese (1 women, 2 guys) have come to our institute right from China to do some testing and establish standards on particular steel cables for the bridge construction. So, my apartment-mate apparently get to know them, and now for the past two weeks they keep coming to our place at nights because according to them: “they don’t like to eat western food!” and they cook and eat at our place!
Let’s go back to the topic that is the scent. I used to walk in and smell the very strong aroma of feet mixed with vegetables! Finally, I realized what is that! Two days ago I came back and saw they are cooking. I should get to the fact what and how they cook!

Chinese have totally different culture from us! They cook everything with hot spices and chili, meat and vegetables all should be fried, Marjorly. Then, these are put in different plates and a small cup is filled with full soup (as they call it)in front of every person is the start of the dinner of the Chinese. After the soup is finished they fill the bowel with the rice and eat together from those plates and then little from the rice in front of them!
and have I mentioned their culture is that men have to eat the food with open mouth and make noise, burp a few times. on the contrary, women must eat very very quiet and her voice should not be heard or even sensed!

I want to talk about foot aroma that is propagated in our apartment! I realized this smell is initiates from the soup! The soup is made of plain water plus some ginger and Chinese noodle plus some meat. The major smell is from the pork meat! In fact, they boil the water and add pieces of pork in the boiling water without adding any spices! This food has very strong smell and it last for quite sometimes! So, now imagine that…

2. In the train I sometimes get so annoyed that I have to change my seat! I am not getting why men and also many women do not use perfume and some aroma to make their scent pleasant. Perspiration is something we shall wash with soup and water and please use cologne and perfume so, not to bother anyone else just because of your scent or sharp scent.

Monday, September 11, 2006

some news...

1. Have a look at this link. I hope American never start a war against Iran. Becasue things may not look any good.

2. This is from
Molla Hassani weblog. Since I know many in Iran cannot see it!
So, cut and paste it here!

چرا از ايران خارج شدم

انگیزه نخست را قبلا شرح دادم و گفتم بی ارزش بودن جان و وقت انسانها در ایران یکی از دلایل ترغیب ما به ترک از وطن شد. و اما دلیل دوم: آقا ما از دست مردم فرار کردیم! همین مردمی که ما هم جزئی از اجزا آن بودیم.
ممکن است کسی بگوید همه مشکلات و نابسامانیها تقصیر حکومت و مدیران نالایق است و مردم بی تقصیرند درحقیقت تو از مردم فرار نکردی بلکه از دست بی لیاقتی حاکمان بستوه آمدی و فرار را برقرار ترجیح دادی. جواب من این است که اگرچه حکومت هرکشور عامل مهمی در پيشرفت يا عقب نگاه داشتن آن جامعه است ولی خود مردم هم در اين امر بی اثر نيستند.

حالا مثالی ميزنم. يکی از مسائلی که باعث خيلی از مشکلات اجتماعی ميشود بدليل نهادينه شدن فضولی و کنجکاوی بيمورد در زندگی ديگران است. آقا ما از دست همسايه​هامون کلافه شده بوديم. از پشت پنجره نه تنها کليه رفت و آمد ما را تحت نظر داشتند بلکه ميدونستند ديشب چی خورديم. ميهمانی که داریم غريبه است يا فاميل. وقتی که توی کوچه همديگر را می ديديم بعد از سلام و عليک نهايت استعدادشان را بخرج ميدادند که از جزئيات زندگی ما باخبر بشن. کجا کار ميکنيد؟ چقدر درمی​آوريد؟ اختلاف خانوادگی داريد؟ اون خانمه که با پرايد سفيد مياد دنبال شما همکارتونه؟ به​به به اين سليقه! عجب چیزی تور زدی! و هزاران مورد ديگر. فکر نکنيد اينها مسائل پيش پا افتاده است. خير همين چيزها وقتی بصورت يک رفتار اجتماعی درمياد هزاران دردسر ايجاد ميکند.
البته اين مشکل نه تنها توی همسايگی دیده میشود بلکه توی محل کار و توی فاميل و آشنا و حتی در بين دوستان دور و نزديک هم هست. عده​ای بدون اينکه خودشان متوجه باشند فضولند و از کنجکاوی لذت می​برند. در حاليکه همين کنجکاوی​های بيمورد سبب سلب آزاديهای فردی ميشود.

مدتی بود هربار ميرفتم بانک بيست هزارتومان از حسابم برميداشتم و توی کيفم ميگذاشتم تا درموقع نياز از آنها استفاده کنم. مثلا فرض کنيد هر دو سه روز بيست هزار تومان از حساب برداشت ميکردم. يه روز يکی از دوستانم رفته بود همان بانک . کارمند بانک به دوستم گفته بود: ماشالله فلانی خيلی کارش درسته! هر چند روز يکی رو زمين ميزنه! دوستم پرسيده بود از کجا ميدونی؟ کارمند بانک گفته بود آخه هربار که میاد اینجا فقط بيست هزارتومانی ميگيره و ميره معلومه واسه چه کاريه ديگه!

منظورم اين است که ذهن و هوش و استعداد مردم صرف فضولی درکار ديگران شده و معمولا از قوه تخيل​شان هم استفاده ميکنند و رنگ و لعابی هم به قضايا ميدهند. نتيجه اين ميشود که شما بخاطر ذهنيت غلط افراد بايد بعضی کارهای اضافه و توضيحات غير ضروری را بدهيد و از انجام بسياری از کارهايی که ممکن است موجب سوبرداشت ديگران شود پرهيز کنی.

حالا بدبختی از اين هم بالاتر است. اينقدر اين خصلت کنجکاوی در بين ما جاافتاده که در بعضی موارد اگر سير تا پياز زندگی خودت را شرح و بسط ندهی اصلا کارت راه نمی​​افتد. نميدانم تا بحال برای تجديد گواهينامه يا گرفتن عدم خلافی ماشين به اداره راهنمايی و رانندگی مراجعه کرده​ايد؟ آقا يه کارمند بیسواد نشسته اونجا. اول که مراجعه ميکنی و مثلا ميگی: ببخشيد برگ عدم خلافی ميخواستم. ميگه: برای چی ميخوای؟! در جوابش بايد شروع کنی داستان سرايی که فلان مشکل برام پيش آمده مثلا مادرم توی بيمارستان بستري شده و پول عمل را بايد با فروش ماشين جور کنم. فروش ماشين هم لنگ ارائه عدم خلافی است و صدور اين برگه هم در دستان با کفايت حضرتعالی است! اگر اينطوری توضيح بدهی کارت درست ميشه و خوشحال و شاد و خندان برگه عدم خلافی را ميگيريد ولی اگر بگويی: مرد حسابی! صدور برگه عدم خلافی لابد يک مقرراتی داره اگر من واجد آن شرايط هستم برگه را بده و اگر نيستم بگو طبق کدام مقررات آنرا نميدهی؟ در اينصورت نه تنها برگه را نخواهی گرفت بلکه کلی هم به دردسر و اتلاف وقت خواهی افتاد.

خلاصه: جان مادتون کمتر در زندگی ديگران فضولی کنيد. خوب نيست. از اين خارجی​های لامصب ياد بگيريد. اصلا از جزئيات زندگی شما نمی​پرسند و حتی در بعضی موارد پرسيدن برخی سوالات جرم است و شما حتی دربرابر پليس هم ميتوانيد از پاسخ دادن آن خودداری کنيد.
دراينجا با هرکس ميخواهيد قرار بگذار. با هرکس برو بيرون. کسی کاری به کار شما ندارد. همه سرشون توی زندگی خودشون گرمه. نتيجه اين است که شما وقتی از ايران بيرون مياييد احساس آرامش و راحتی ميکنيد.

Friday, September 08, 2006

Freddie Mercury and in our defense!

These days is the Freddie Mercurry passed away date. He was a Parsi or Zorastian Iranian who was from Parents from India who grow up in England. He died of HIV in 1992 if I am not mistaken. His music is still with us after all these days, like We are the Champions and etc. I came across this one his which is called in My defense. just writing in defense of many people taken or judged wrongly!

In my defence what is there to say
All the mistakes we made must be faced today
It's not easy now knowing where to start
While the world we love tears itself apart

I'm just a singer with a song
How can I try to right the wrong
For just a singer with a melody
I'm caught in between, with a fading dream

In my defence what is there to say
We destroy the love, it's our way
We never listen enough, never face the truth
Then like a passing song, love is here and then it's gone

I'm just a singer with a song
How can I try to right the wrong
For just a singer with a melody
I'm caught in between, with a fading dream

I'm just a singer with a song
How can I try to right the wrong
I'm just a singer with a melody
I'm caught in between, with a fading dream
Caught in between, with a fading dream
Caught in between, with a fading dream

Oh what on earth, oh what on earth
How do I try, do we live or die
Oh help me God, please help me

Monday, September 04, 2006

Iranian Women!

1. Just a tribute to Iranian women around the world. See this link for all famous Iranian women.

2. Read this article about Iranian-French tennis player currently in US open.
link here.
Thanks to Saleh

Friday, September 01, 2006

Their country; our country, summer recipe and alot more!…

1. Sitting inside the S-Bahn (a train commuting between two close cities) going to my home, there were 4 young boys and girls sitting and talking and drinking can beers. The next stop they get off the train. Soon after they left, the controller comes in and starts to check the tickets. As soon as he gets to the seats that those guys were sitting, he started to collect the remaining cans left by them and also collect the news paper left around me and other seats. Then, dump them inside the closest garbage bin. This may not limited to the collector, I have seen children, young, and old do the same. If someone leaves anything on the ground they tend to throw them out.
I recall when I was quite young, around 8 years of age, we were going to North of Iran for some holiday. I was sitting with my uncle (Daei) at the back seat. He started to peel off an orange and then to my surprise dump them out of the car window!!! I started to cry and getting upset. I went as far as I wanted to go back home! When I think almost none of people in the car were as upset as I was.
At that time I started to develop this question, would we do the same thing when we are in proximity of our home? What is our country? Isn’t that we should consider ouw own country our real home? Aren’t we supposed to keep it clean and pleasant for ourselves and generations to come?
Of course, dumping garbage in any area has its own reasons.
1. may be there is no garbage bin around.
2. No space to keep them.
3. I think our government has done a poor job advertising culture of garbage collecting.
4. Today, I was reading in the news that sewer connections of Tehran will be ready in 25 years. The head of Haydro and sewer organization has indicated the underground sewer connections will be implemented in next 25 years!! It is quite interesting while I was in Canada during Mr. Karbaschi tenant, Iran received about couple of hundred million from World Monitory Found (WMF) to implement this project. However, after certain years nothing done for the project, the money was lost and WMF said this time they will not provide Iran with the money, though with progress report against money!
I wonder a government which does not feels Iran is its own home, how would they respond about this nuclear energy scenario?

In Switzerland many ministers big bosses have this tendency to take train and bike to work. On their way, if something doesn’t work they try to investigate and fix it! Compare this to many countries around the world where the head of governments sitting in their protected cars and not seeing anyone!

2. Regimes which are not into democracy usually have to create a virtual enemy and have everyone’s attention to that, so whomever says anything against the status quo is treated as a traitor.
Having said that as I have been dealing with this imperialism regime of cold virus. It all started with a simple soar throat. My throat was complaining. I removed anything inside my throat complaining!! I will take your attention to the fact that this imperialism is quite against me living a prosper life without running nose and soar throat! This filthy virus wishes to stop me from my very own right to go out and have fun! Down with cold virus and bacteria. I will take economic and food embargo so, they have nothing to eat and die for ever! Enshalah, Nasro menalah va fah on gharib!!

A summer recipe
3. For those in warm climate I wish to recommend the following recipe so, you can enjoy a life without sanction and have these fruits mixed and swallow!
Have you heard the expression Cool as a cucumber (Khiaar)? This is feeling we all relish in the hot, maybe humid days of summer. Do you know what keeps a cucumber so cool? Water. About 95 percent water, in fact. The interior temperature of a cucumber can remain 20 degrees Fahrenheit cooler than the outside skin from the cooling effect of the water in the cells.
So having said that let’s try the new recipe:
Pineapple, red pepper and cucumber salad:
1/3 cup (75ml) granulated suger
½ cup (125) cider vinegar
1 cucumber
1.5 cups (375ml) chopped peeled fresh pineapple (can is also possible, too)
1 sweet red paper, cut in thin strips salt
¼ (1ml) hot paper sauce
¼ (aml) freshly ground pepper
6 cups (1.5 L) baby spinach (Sfenaj) leaves or normal lettuce (KAhoo)
25 ml chapped fresh basil (Reyhoon khodemoon)
In a small saucepan over medium-low heat, gently heat suger and vinegar, stirring until dissolved. Increase heat to medium and bring to gentle boil. Cook until liquid turns a deep caramel color. Remove from heat and let cool just until bubbles subside.
Meanwhile, cut cucumber in half lengthwise. Cut crosswise into thin slices. Place in a heatproof bowel with pineapple, red pepper, ½ tea spoon salt, hot pepper sauce and pepper. Pour sugar mixture into bowel and toss gently to coat, the caramel will harden but will melt again. Cover and refrigerate for at least 1 hour or until caramel is melted or for up to 8 hours. Season with more salt to taste.
Divide spinach or lettuce leaves among chilled salad plates. With a slotted spoon, place cucumber mixture on top. Drizzle salads with some of the dressing left in bowel. Sprinkle with basil.
Eat this recipe with your loved ones:-)
Nooshe jan...